تویی پایانِ ویرانی



فرشید قد بلند و لاغر اندام است. پوست روشن و حساسی دارد؛ همینطور ریش‌هایی کم‌پشت و موهایی که چندسالی‌ست به جوگندمی می‌زند. چشم‌هایش شفاف و زنده‌ است، با مژه‌هایی بلند و زیبا، وقتی می‌خندد، چشم‌هایش هم به وضوح می‌خندد. طرز حرف زدنش، بی‌نظیر، دوست‌داشتنی‌‌ و برای کسانی که فرمول بیانش را ندانند، تا حدودی نامفهوم است. در بیان او، ث، چ، س، ش و ص همه‌شان ث تلفظ می‌شوند و ج، ذ، ز، ژ، ض و ظ همگی ذ تلفظ می‌شوند.

فرشید از کره متنفر است، تا آن‌حد که بدون اغراق، با شنیدن واژه‌یکره» و یا دیدن بسته‌ی نقره‌ای‌رنگ کره هم، حالت تهوع می‌گیرد. وعده‌ی صبحانه‌اش باید تخم‌مرغ نیمرو و گوجه باشد. چای‌اش باید شیرین شود، در غیر این‌صورت قند را جدا می‌خورد، چای را جدا و به‌خاطر تلخی‌ِ چای چهره‌اش درهم می‌رود. سالادش هم باید روی پلویش ریخته شود چون اینطور دوست دارد. از میان تنقلات، انجیر خشک را خیلی بیشتر از باقی چیزها دوست دارد. فرشید روز عاشورا و تاسوعا را از صدای طبل و سنج دسته‌های عزاداری تشخیص می‌دهد و درصورتی‌که قبل از ظهر صدای دسته‌ای را بشنود، آن‌روز وعده‌ی ناهارش باید غذای نذری باشد و حتماً در ظرف یک‌بارمصرف سفید دردار سرو شود. 

فرشید وقتی به مکانی شبیه‌ به خانه وارد شود، حتماً باید لباسش را عوض کند، حتی اگر با لباس خانگی بیرون برود و دوباره بازگردد، باز هم باید لباسش تعویض شود. از شب‌بیداری‌های خارج از برنامه خوشش نمی‌آید، اگر در خانه‌ کسی برای درس‌‌خواندن یا انجام کاری عقب‌افتاده، بیدار بماند و چراغی روشن بگذارد، برانگیخته و عصبی می‌شود و حوادث ناگواری را رقم‌ می‌زند. او به کنایه، ضرب‌المثل، حاشیه‌پردازی و جملات غیرمستقیم، وقعی نمی‌نهد و تنها به جملات خیلی کوتاه و مستقیم توجه نشان می‌دهد.

فرشید عطر موهای مادرش را دوست دارد، وقتی بینی‌اش را بین موهای مادرش می‌برد، چشم‌هایش به زیبایی می‌خندد. انتهای نام افراد خانواده‌اش، میم می‌گذارد: مامانم»، بابایم». اگر مادرش کودکی را ببوسد، او هم نزدیک مادرش می‌ایستد و در سکوت، منتظر بوسه‌ی مادرش می‌ماند. از پله و ارتفاع بسیار می‌ترسد و برای استفاده از پله، ابتدا همراهی مادرش و در درجه بعد، همراهی پدرش را می‌پذیرد، در غیر این‌صورت، حتی اگر روز‌ها و هفته‌ها طول بکشد، از هیچ پله‌ای بالا یا پایین نخواهد رفت.

فرشید علاقه‌ی شدیدی به پنکه دارد و نگاه‌کردن به ماشین لباسشویی هم برایش جذاب است. به‌محض این‌که چرخ خیاطی قدیمی‌ای را ببیند، باید دسته‌ی چرخانش را حداقل یک‌ دور بچرخاند. از دیدن قطار و ماشین‌های پشت‌سرهم قرارگرفته هم خوشحال می‌شود. لمس کردن و ناخن‌کشیدن‌ ملایم روی سطوح صیقلی و مسطح مثل شیشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌عینک هم از علایقش است. دوست دارد که با هدفون، موسیقی‌هایی با ریتم ثابت گوش دهد. یک تکه نخ یا یک موی تقریباً بلند و شیء کوچکی مثل یک دکمه، یا خرده نان، برای سرگرمی‌اش کافی‌ست. مو را دور شیء می‌بندد و مدت‌ها می‌چرخاند، گاهی هم با سرانگشتانش به شیء، ضربات ریتمیک می‌زند. هرجایی که او حضور دارد باید تکه‌ای نخ پیدا شود، اگر نه ممکن است دقایقی بعد، درحالی که است و مقدار زیادی نخ در کنارش انباشته، با نخ کوچکی سرگرم باشد. فرشید به رنگ سبز فسفری علاقه‌ی زیادی دارد، لباسی سبز رنگ داشت که برای تعویضش، باید صحنه‌سازیِ خروج از خانه و بازگشت انجام می‌شد و برای شستنش هم دقایقی کوتاه پس از بازگشت را فرصت می‌داد، در صورت دیرکرد، اتفاقات ناگواری رقم می‌خورد؛ سال‌ها بعد، در فقدان آن لباس‌، درد زیادی را متحمل شد. فرشید کیک خامه‌ای را به عنوان کادوی تولدش تلقی می‌کند و کادو‌های دیگر در صورت وجود، برایش اهمیتی ندارد. کیک تولدش، باید حتماً جعبه مقوایی داشته باشد و قبل از خوردن آن، باید حتماً شخصاً جعبه‌اش را پاره کرده باشد. به تاب‌ خوردن علاقه دارد، در صورتی‌که تاب کناری‌اش خالی باشد. الاکلنگ را دوست ندارد، از این‌که روی وسیله‌ای بنشیند که هر دو سمتش به موازات هم قرار نگیرند، لذت نمی‌برد. حرکت آونگ ساعت دیواری را تقلید می‌کند و به‌طور کلی، حرکاتی شبیه به‌ این را دوست دارد. 

فرشید، برای یک پر کردن جزئی دندان باید حتماً بیهوش شود و در اتاقی شبیه‌ به اتاق عمل دندانش را پر کند. در مقابل، بدنش، چندین‌بار شعله‌ی آتش، سوختن و جراحت را به لحاظ فیزیکی تجربه کرده‌است و در عین حال، حسی به نام سوزش یا درد ناشی از جراحت را تجربه نکرده‌است. 

فرشید تمایلی به تجربیات دو یا چند نفره ندارد و معمولاً غرق در جهان انحصاری خودش است. اگر  کسی از غریبه‌ها -به‌ هر علتی- به او بخندد یا بیش‌از چند دقیقه با او حرف بزند، عصبی می‌شود. 
موضوع صحبت‌هایش به چند‌ دسته‌ی محدود خلاصه می‌شود و خطاب به هیچ‌کس نیست: 
نام بردن از کسانی که بسیار به او نزدیکند و یا به‌تازگی زیاد شنیده‌ است
آوا‌های نامفهوم و نامأنوس تکرارشونده با سرعتی ثابت
تکرار عبارات و جملات کوتاهی که شنیده است
و زمانی که چیزی بخواهد که خودش از پس آن بر نیاید، برای دوم شخص و یا سوم شخص مفرد، درخواست می‌کند، برای مثال: آب می‌خواهی» یا آب می‌خواهد».

فرشید وقتی ناآرام می‌شود، دردی که می‌کشد را بیان نمی‌کند، در عوض فریاد می‌کشد و آواهای نامأنوس و گوش‌‌آزار تولید می‌کند و اگر آرامشش بازنگردد، در مرحله بعد، ابتدا به خود و سپس به دیگران، آسیب جسمی وارد می‌کند. فرشید، علی‌رغم ظاهر ظریفش، قدرت جسمانی بالایی دارد و این قدرت، در مواقع ناآرامی، به‌وضوح، چندین‌برابر زمان‌ عادی می‌شود.
فرشید یک دریاست، آرامشش دلچسب، زیبا، شیرین و عمیق است و طوفانش، بیش‌از ترسناک بودن، دردناک است.
فرشید، برادر من است؛ مبتلا به اوتیسم، از طیف شدید؛ امروز دوم آوریل، روز جهانی اوتیسم.

فیلسوف هنر و منتقد هنر، دو وظیفه‌ی جدا و متفاوت دارند و باید از یکی دانستن‌ این‌ها اجتناب شود‌.
وظیفه‌ فیلسوف علی‌القاعده محدود به مفهوم‌سازی فلسفی برای هنر است. برای مثال، فیلسوف هنر می‌تواند از طریق استدلال، به تاثیرات یک جریان‌ هنری نو بر یک مفهوم سنتی در هنر بپردازد، ارزش‌گذاری هنری از حدود وظایف او بیرون است. در مقابل، وظیفه منتقد، ارزش‌گذاری اثر هنری‌ست که به وسیله استدلال، محکم می‌شود. در واقع منتقد هنری اثر را ارزیابی می‌کند، سپس به کمک نظریه‌ها، چارچوب‌ها و تعریف‌ها ارزیابی‌اش را مستدل می‌کند. منتقد در نقد هنری باید در انتها به این پرسش پاسخ دهد که یک اثر در دستیابی به اهداف خود موفق بوده است یا خیر.
مرز بین تعریف فیلسوف هنر و منتقد هنر همین‌قدر باریک است، در نتیجه، مرز بین تعریف نوشتاری که هریک از این افراد ارائه می‌دهند نیز همین‌قدر باریک است، بنابراین نام هر متنی در رابطه با یک اثر را نمی‌توان نقد گذاشت!

یک نقد صحیح هنری نیازمند پیش‌آگاهی‌‌هایی‌ست که در اینجا ایجاب نمی‌کند که توضیح دهم، زیرا: 
۱. متن بسیار طولانی و از حوصله خارج خواهد شد.
۲. وارد مباحث تخصصی می‌شود و اشاره به هر مؤلفه، نیازمند توضیح و تبیین بلندبالایی خواهدشد.

اما چند نکته بسیار مهم وجود دارد که دلم می‌خواهد بگویم:
اول این‌که
منتقدِ دارای دانش وقتی نقد یک اثر را پذیرفت، یعنی آن را به عنوان یک اثر (چه ضعیف، چه قوی) پذیرفته است، به این معنی که لااقل آن را در اندازه‌ای که پتانسیل تجزیه و تحلیل داشته باشد، دیده‌است؛ پس تخریب محض، به دور از اصول نقد است. 
دوم این‌که
هیچ منتقدی حق ندارد نظر و سلیقه‌ی شخصی و حب و بغضش را از اثر یا خالق اثر، در تجزیه و تحلیل و نقد اثر دخالت دهد، مثلا حق ندارد بگوید این تابلو یک آشغال است چون خالق آن کافر است یا این تابلو چرت است چون هنرمندش جیره خوار نظام است! یا حق ندارد بگوید این اثر بهترین اثر دنیاست، چون فلانی که اصلا کار بد ندارد، یا چون رنگ شاه‌بلوطی زیبای مورد علاقه‌ی من را استفاده کرده است یا اثری بسیار عالی‌ست چون برای نشان دادن ارزش انقلاب کشیده شده است!!! 
جملات و نظریات این‌چنینی تنها می‌توانند سلیقه و نظر شخصی به عنوان یک مخاطب (حتی عام) باشند، نه نقد!
سوم این‌که
منتقد نباید اثر را تعریف یا ترجمه کند.
رولان بارت می‌گوید: نقد به هیچ‌رو نباید به تبیین اثر بپردازد، باید این امر را به مخاطب واگذارد. منتقد شاید بتواند اثر را توضیح و تنویر کند و احتمالا بر نقاط مبهم آن نوری روشنگر بی‌افکند، اما او هرگز نمی‌تواند ادعای ترجمه‌ی اثر به زبانی روشن‌تر را داشته باشد. زیرا خود اثر از همه‌چیز روشن‌تر و واضح‌تر است.»
چهارم این‌که
هر اثر در یک چارچوب و بستر مختص به خود ارزیابی می‌شود، به بیان ساده‌تر، معیاری واحد برای همه‌ی آثار وجود ندارد، هر اثر بر اساس یک‌نوع تعریف و زیبایی‌شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد.
به عنوان مثال، هیچ‌وقت نباید تابلوی‌ مونالیزای داوینچی را با تابلوی جیغ ادوارد مونش در یک چارچوب و تعریف قرار داد که در طی آن، مونالیزایِ داوینچی بشود خفن‌ترین و فاخرترین اثر هنری دوران‌ها و جیغِ مونش بشود آشغال و اینو که بچه‌ی منم بلده بکشه»!
پنجم این‌که 
آثار انتزاعی داستان ندارند، موضوع ندارند، شخصیت ندارند، گاهی حتی عنوان هم ندارند. منتقد برای نقد این آثار تنها موظف است منطق حسی پشت اثر را بداند(اگر هنرمند در قید حیات باشد و یا استیتمنتی از اثر موجود باشد، دستیابی به این مورد به‌سادگی امکان‌پذیر خواهدبود) و پس از آن فقط به نقد فرمالیستی اثر بپردازد. یک منتقد درباره‌ی چنین آثاری تا همین اندازه موظف است نقد کند، هرچیزی فراتر از این، در حیطه نقد قرار نمی‌گیرد.
ششم این‌که
سبک» و تکنیک» باهم متفاوت است! سبک هیچ هنرمندی رنگ‌روغن یا آب‌رنگ نیست، رنگ‌روغن و آب‌رنگ تکنیک اثر است! 
سبک‌ها معمولا کلمه‌ای‌هستند ایسم»دار؛ و صدالبته که سبک» هم تنها به این معنی نیست که نام دوره تاریخی اثر را بدانیم، هر اثر حداقل دارای سه مولفه با نام سبک است: مکتب و دوره تاریخی، سبک و استایل شخصی هنرمند، سبک مربوط به کشور و فضای فرهنگی هنرمند.
(موارد ۲ و ۳ تعریف ایسم‌دار مشخص ندارند و غالباً از طریق دیدن تعداد زیادی اثر از یک هنرمند یا یک کشور، به این تعریف می‌توان رسید.)
این‌که به نمایشگاه‌های نقاشی برویم و از هنرمند اثر بپرسیم سبکتان چیست؟! این سوال، سوالی غیر اصولی‌ست و با این‌حال اگر او مثلاً به‌دلیل شیوه قلم‌گذاری‌اش بگوید امپرسیونیسم، هنرمند نادانی‌ست و اگر فرد سوال پرسنده، بر اساس آن واژه امپرسیونیسم، یک متن بلندبالا بنویسد و اسمش را بگذارد نقد، هم فرد نادانی‌ست! 
امپرسیونیسم در قرن ۱۹ در اروپا جریان یافت و دوره‌اش را گذراند و به پایان رسید رفت! به پیر، به پیغمبر، تمام شده‌است!
وقتی در یک نمایشگاه آثاری را می‌بینیم که شیوه‌ی اجرایشان شبیه به دوره امپرسیونیسم است و هنرمندش سر و مر و گنده در حال قدم زدن در گالری‌ست، در چنین شرایطی برای تعیین سبک شخصی‌ هنرمند درست‌تر است که بگوییم نوع قلم‌گذاری‌ها و سبک شخصی‌ او امپرسیونیسم‌گونه است!


  • من، خودم را منتقد هنری نمی‌دانم و درحال حاضر هم هیچ علاقه‌ای به منتقد شدن ندارم؛ حتی آرتیست و هنرمند و نقاشِ تمام‌ و کمال هم نمی‌دانم، حتی یک هنردان بسیار پر و فرهیخته و پر مطالعه هم نمی‌دانم؛ اما این‌که جیم‌هایی با خرده معلومات غلط در صحیح آمیخته‌‌شان و بر اساس سلایق شخصی، خودشان را صاحب‌نظر بدانند و در جایگاه ارزش‌گذاری برای آثار قرار بگیرند و نظر بدهند و اسمش را بگذارند نقد هنری»، مرا اذیت می‌کند، منِ صرفاً دانشجوی نقاشی را! همان‌طور که وجود تهمینه میلانی‌هایی آزارم می‌دهد، باز هم منِ صرفاً دانشجو را!
  • لازم نیست که توضیح دهم منظور من از اثر هنری» تنها در حیطه‌ی‌ نقاشی‌ست، نه سایر هنرها!
  • باز هم لازم نیست که بگویم من در مورد نقد سینما و فراستی و سوژه‌ی این‌روزها صحبت نکردم! من  در مورد سینما، علم و مطالعه‌ای ندارم. آن برنامه را هم ندیدم!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حفاظ ساختمون حیات طیبه تالار توزیع کنندگان ابزار ایران ارز دیجیتال host_domain صنایع لاستیک سازی پارسین صنعت فروش بلبرینگ و رولبیرینگ اتوبار و باربری کیهان بار دانلود تلگرام فارسی پایکدر